نهم شهریور نود و سه...
هوووممممم... بازم این صفحه ی سفید و باز هم نوشتن...
یه حس خاصی دارم... یه چیزی شبیه سردرگمی. نمیدونم الان هر چیزی کجای زندگیم قرار داره... مثل خیلی از آدمها، یه برنامه هایی برای زندگیم دارم و سعی میکنم براشون تلاش کنم. اما نمیدونم داستان چیه که یه کم گیجم. نمیدونم دقیقا جای چی توی زندگیم خالیه.
این روزها هم مثل همیشه ی دنیا داره میگذره. قبلا مینشستم و گذشتنش رو تماشا میکردم. اما الان منم دارم باهاش حرکت میکنم. دارم سعی میکنم غصه ی روز های گذشته رو نخورم. دارم سعی میکنم زندگی کنم!
فردا یه اتفاق خیلی خوب میفته. یه عضو جدید به فامیل ما اضافه میشه. خیلی ذوق دارم زودتر به دنیا بیاد و ببینمش.
دوست دارم اینجا بازم بشه یکی از دلخوشی هام. دوست دارم توش راحت باشم و راحت بنویسم. اما نمیدونم چرا الان دارم خودمو سانسور میکنم. شاید چند بار که بنویسم بهتر بشه.
خدا نوشت: ممنونم برای همه چیز. ممنونم برای اینکه چشمتو روی خطاهای من میبندی. ممنونم که بهم امید میدی، بهم عشق میدی، زندگی میدی...
من همان اندازه دلواپس شادمانی تو امکه تودلواپس شادمانی من.اگر تو خاطری آسوده نداشته باشیمن هم آسوده خاطر نخواهم بود.
سلام مطالبت جالب و خواندنيه خوشحال ميشم به من هم سر بزني چت رومي شلوغ و صميمي ;) www.hadci.com
[گل][گل]پیشاپیش چشمتون روشن [گل]
سلام، وبلاگ عالی و جالبی داری به وبلاگ منم سر بزن خوشحال میشم هر روز چندین مطلب جدید و باحال دارم nargil.blogfa.com
salam
سلام بهارررررررررررررر نمی دونی چقدر خوشحال شدم از اینکه دیدم دوباره نوشتیف دلم برات خیلی تنگ شده بود [ماچ][قلب] قدم عضو جدید هم مبارک باشه [گل]
عه، چرا آخه؟؟؟ کامنت گذاشتن تو وبلاگ من که نیاز به تایید نداره حتی [ناراحت]
تو که باز گم شدی دختر [ناراحت]