گزارش یک روز صبح
ساعت پنج صبح: صدای نم نم بارون رو از پنجره ی اتاقم میشنوم. همه جا آرومه. غرق میشم توی پتو و با لذت گوش میکنم. چه آرامش بی حد و مرزی...
ساعت شش صبح: خوابم!
ساعت هفت صبح: با صدای بوق یه ماشین از خواب میپرم. مدرسه ی توی کوچمون باز شده و مردم هم همه با ملاحظه! صدای حرف زدن های بلند بلند و ... . پتو رو میکشم تا روی گوشم. دیگه نمیدونم بارون میاد یا نه.
ساعت هشت صبح: بعد از چند تا خواب آشفته از خواب بیدار میشم. احساس میکنم چند نفر از دستم ناراحتند. شاید بهشون زنگ زدم!
ساعت نه صبح: چند دقیقه بود خوابم برده بود که با صدای آلارم موبایلم از خواب بیدار میشم. امروز خیلی کار دارم. جایی هم برای چونه زدن نیست!
سلام وبلاگت خیلی باحاله به وب منم یه سر بیا خوشحال میشم www.fnh69.persianblog.ir
[گل][گل][گل][گل][گل]
سلام دوست عزیز زیبا و با احساس می نویسید موفق باشی. به کلبه ما هم سری بزن ما ملت گمشده ای هستیم[گل]
نظرت راجع به لینک چیه؟
جالب بود [گل]
دروود و سپاس از توجهتون به یادداشتم. امیدوارم امروز به همه ی کارهاتون برسین.
چرا به هر کسی و یا چیزی اعتماد می کنیم.
فکرهایشان را پر عادت کردیم...
سلام ممنون که تو وبلاگم اومدی و نظر دادین. خوشحال میشم من رو هم تو لینکاتون جا بدین.
حال و روزت عین منه! هم مدرسه تو کوچتون هم آلارم گوشیت هم... نکنه تو صبح های من رو نوشتی فقط من از تو خوش خواب ترم و کمتر می پرم